یک سره
ژوئیه 23, 2010
دلم میخواهد یک بلیت یک سره بگیرم به سمت یک کشور آفریقایی، که گیر ویزا نداشته باشد، و من هم پول نداشته باشم. آنجا کار کنم در ازای غذا و جای خواب، و اگر توانستم پول جمع کنم برای برگشتن.
Paris je t’aime
ژوئیه 22, 2010
پناهندهی پاریس ام دوباره و اینبار فکر کنم برای یک مدت طولانیتر. یک حسابهایی دارم که باید با خودم صاف کنم و فکر میکنم آخرین فرصتم باشد. آمدم اینجا که آن کارها را تمام کنم. از پاییز میروم سراغ کاری که مدتی است حسابی وسوسهام کرده و امیدوارم چیز خوبی از آب دربیاید. از حالتهایی که اولش خیلی خوب بهنظر میرسد میترسم. ترجیح میدهم که اولش معمولی باشد و آدم بجنگد و بسازد، خودش را، کارش را، رابطههایش را.
پاریس را دوست دارم؟ چندسال است رجز میخوانم که زندگی در شهرهای بزرگ برایم غیرقابل تحمل است. اگر پاریس را صد و دهات کوچکی که یک سوپرمارکت بزرگ دارد و مجتمع مسکونی ندارد را ده فرض کنیم، فکر کنم گرنوبل بالای پنجاه و بوردو زیر پنجاه باشد و من گرنوبل را دوستتر داشتهام. میدانم که هیچ مقایسهای فارغ از شرایط و احوال آدم در زمان مورد نظر نیست. ولی همچنان فکر میکنم زندگی در جایی مثل پاریس یک تجربهی دوسه ساله بیشتر نباید باشد.
ولی پاریس را دوست دارم چون میشود آدمهایی را پیداکرد برای گپ زدن و چرت و پرت نگفتن. برای این که میشود موسیقی خوب شنید و تاتر خوب دید و رفت کنار ایفل یا نوتردام یا مونت مارت ایستاد و آدمهایی را دید که شوق دیدن بار اول از چشمهایشان موج میزند. میشود جوانهایی را دید زد که جاهای جدیدی را که میبینند با یک بوسه توی خاطرات مشترکشان مینویسند و میشود فکرکرد زندگی را نباید همیشه خیلی سخت گرفت.
از متروهای پاریس بیزار نیستم. بارکشیهای این سالها به کنار. زندگی زیرزمینی این شهر عجیب پر از خاطره است. چه چیزی را میتوان جای گزین آن حسی کرد که وقتی صدای یک ترانهی یک گروه چندنفری را میشنوی، که بار اولی که پاریس آمده بودی ـ چند سال پبش بود ـ توی شلوغی راهروی مترو میخکوبت کرده بود؟
خیلی جاهای پاریس را ندیدهام. بالای ایفل نرفتهام. سوار قایق روی سن نشدهام، و هیچ اشتها و برنامهای هم برای اینکارها ندارم. عوضش دلم میخواهد هرروز عصر شان دو مارس را پیاده بروم. دلم میخواهد توی این کتابفروشی وقت بگذرانم، یا بروم مونت مارت، جلوی کافهی لا بوهم، توریستها را نگاه کنم که صبرشان لبریز شده و میخواهند نقاشیشان را ببینند و حوصلهشان از نگاههای مردم سررفته.
ایفل
ژوئیه 11, 2010
از یک جایی که برج مونپارناس معلوم میشد، وقتی که خواستم توضیح بدهم چه کار کند و کدام مترو را بگیرد پرسید تا ایفل پیاده چهقدر راه است؟ «نمیدانم» متروهای پاریس پیادهرفتن را از یادم بردهاند. چندساعت بعد کنار سن پرسه میزدیم و توریستهای خوشحال را نگاه میکردیم. خواستم بگویم تا ایفل خیلی هم دور نبود. نگفتم. صدایش کردم و گفتم نگاه کن، ساعت یازده برق برق میزند.
مدتی این مثنوی تاخیر شد
ژوئیه 10, 2010
البته تاخیر که عادت همیشگی نوشتن این وبلاگ شده است. مدتیست که اینقدر درگیر تصمیم برای کار آینده و تمام کردن کارهای فعلی و بررسی شرایط و احتمالات و اینها هستم که ذوق نوشتنی برایم نمانده. غبطه میخورم به کسانی که وبلاگشان همچنان وبلاگ است و راحت و روان از زندگی روزمرهشان مینویسند و از فکرها و خوشحالیها و ناراحتیهایشان.
و بیشتر غبطه میخورم به کسانی که از آیندهشان نمیترسند، راهی را که دوستدارند میگیرند و جلو میروند و از بالا و پایینش لذت میبرند. آدم حسودی ام نه؟
دیشب تلهویزیون فرانسه یک گزارش مفصلی داد از شغل شریف جدید جنگیری. بله در همین فرانسه و اتفاقا در پاریس بازار جنگیرها شدید داغ شده و با این که نقطه اولیه و رنگ کارشان مذهبی ـ مسیحی ـ است، ولی هیچ ربطی به واتیکان ندارند و اگر پایش بیفتد باش در میافتند. گزارشگر آدمهایی را نشان میداد که احساس میکردند شیطان توی جلدشان رفته و میآمدند پیش حضرات جنگیر برای بیرون کردن شیطان. صحنهی رهایی هم یک ملغمهای بود از فیلمهای مبتذل این شکلی: داد و بیداد و مقاومت شیطان و فحشهای رکیک از زبان تسخیرشده، و در نهایت یک حملهی نهایی آقای جنگیر و بیرون کردن شیطان (یاد همین صحنه در این فیلم افتادم) و فریاد شادی و شگفتی حضار. قیمتها هم در حدود شصت یورو برای صحبت تلفنی و سیصد یورو برای حضوری. آدمهایی را نشان داد که متوسط هزار یورو خرج این ماجرا کرده بودند و راضی بودند.
فرانسه و اینحرفها؟ من به این نتیجه رسیدهام که هیچجای دنیا بهشت برین نیست و همهچیز همهجا پیدا میشود. یک فرق فرانسه و ایران این است که اینجا برنامهساز و خبرنگار این موضوعات را پیدا میکنند و یک رپورتاژ مفصل درست میکنند و ماجرا را میآورند به تلهویزیون تا مردم عادی ببینند و باخبر بشوند. نه به زور دکان طرف را تعطیل میکنند، نه مثلا علیهش جبههی ارزشی ـ مذهبی یا ملی یا هرچی ـ میگیرند. فرهنگ با چماق تغییر نمیکند.