استاد شلوارش را درآورد
مِی 21, 2010
استاد شلوارش را جلوی ما، روی سن و با تعلل معنیدار هنگام پایین کشیدن زیپ درآورد. برای استاد دست زدند.
استاد وقتی روی سن آمد یک چیزی شبیه سنگ ده فرمان دستش بود و گفت اگر پا ندارید الان کشان کشان از اینجا بروید بیرون، اگر دارید رویش بایستید و دست راستتان را بالا بیاورید و اگر چیزی را که گفت قبول دارید بگویید قبول دارم.
استاد یک شاتل فضایی را نشان داد و بعد یک حشره را توضیح داد که پیچیدگیهای اجزا و مکانیسمی این دو از یک اوردر است. بعد گفت کسی قبول نمیکند که موشک از خاک و سنگ و باد و غیره تکامل پیدا کرده، ولی حشرهی بدبخت چرا.
استاد پرسید چه کسی نمیداند ان اف ال چیست؟ و چون نمیدانستیم معادلاتش را درآورد و توضیح داد.
استاد، وقتی به توافق جمعی رساند که هیچ راه درستی برای هیچ چیز وجود ندارد، گفت چه کسی شجاعتش را دارد که ایده و راهی که خودش به آن اعتقاد دارد را ادامه بدهد و غصه باقی دنیا را نخورد؟
بعد استاد شلوارش را درآورد. ادامهی پیرهن سفیدش لباس یهودیش بود و کلاهش را گذاشت و گفت چه راهی درست است؟
همین لحظه بود که استاد درخشید. استاد فرانک سیناترا گذاشت و بلند باهاش خواند I faced it all and I stood tall, And did it my way.
استاد گفت تا وقتی که دنبال راه خوب و راه درست بگردید و راه خودتان را فراموش کنید، باید چشمتان به تصادف و تکامل باشد و بیخیال دیزاین شوید.
* دیروز، اختتامیهی کنفرانس دیزاین
مِی 21, 2010 at 6:24 ب.ظ.
استاد بالاخره معصوم نبوده که…
اگر ما هم چند میلیارد سال وقت داشتیم البته باید بیخیال دیزاین می شدیم. ما یک مقدار عجله داریم البته.