مفعول فاعلات مفاعیل فع
ژانویه 15, 2011
دو سه ماهی است که نویسندهی این بلاگ گم شده است.
جایش را یک کارمند گرفته که هر روز صبح سرساعت هشت و پنج دقیقه از خانه بیرون میرود که با مترو هشت و نه دقیقه خودش را برساند یک ایستگاه بزرگی و از آنجا با قطار بین شهری ساعت هشت و بیست و پنج برود به شهرکی که آنجا کار میکند. ساعت کاری کارمندی از نه صبح است تا شش و نیم عصر. رئیس کارمند مورد نظر گاهی برای پنج دقیقه دیررسیدن الم شنگه راه میاندازد. کارمند موردنظر پنج دقیقه از وقت ناهار زودتر برمیگردد که عصر ساعت شش و بیست و پنج دقیقه از شرکت بدود بیرون به سمت ایستگاه تا قطار برگشت ساعت شش و سی و پنج را بگیرد و به موقع برسد به همان ایستگاه بزرگ صبح و بعد مترو ساعت هفت و ده دقیقه را بگیرد و هفت بیست برسد خانه.
جایش را یکی از سربازهای سربازخانهی غلاف تمام فلزی گرفته که دارد دربرابر توهین، بیمنطقی، بیقانونی، تبعیض، دیکتاتوری و رفتار احمقانهی آقای رئیس مقاومت میکند. مقاومت نه برای اینکه فکر میکند اوضاع بهتر میشود. نه برای اینکه فکر میکند میتواند تغییر ایجاد کند. نه حتا با این بهانه که دارد حقوق میگیرد و پولش را لازم دارد و اینها. از همان جنس مقاومت آشنای غیرقابل وصف.
جایش را یکی شیاد متقلب دروغگو ـ بخوانید بیزنس من ـ گرفته که راه به راه پا جای پای رئیس میگذارد و تمام وقت در کار رنگ کردن و فروختن هیچ است. دروغگوی مورد نظر در مورد کار شرکت، تواناییهای کارمندها، تعدادشان، سابقهی تحقیقاتی شرکت، بودجه تحقیق و توسعه و کلن هم مورد دیگری که پا بدهد دروغهای شاخدار و حسابشدهای تحویل میدهد، پای تلفن، در ایمیل، یا حضوری.
و دست آخر این که جایش را یک روانشناس آماتور گرفته، که تمام مدت در حال تحلیل و بررسی آقای رئیس است. تلاشهای بیحاصل برای فهمیدن دلایل رفتارش، کالبدشکافی گفتههایش، حدس زدن عوامل پشت پرده، پیداکردن شاهدهای بیرونی و ساخت تز و آنتی تز و بحث کردن بیپایان در مورد عجیب آقای رئیس در وقت ناهار، در خانه، در مهمانی، در تخت، پای تلفن، پای چت، در خواب و غیره.
همه اینها جا را برای آن کسی که شوق و ذوق کارجدید داشت و سودای یادگرفتن، دوری راه و رفت و آمد را به فرصت طلایی کتابخواندن بخشیده بود و با خودش فکر میکرد کار در شرکت خصوصی جدی آدم را منظم میکند و میتوانی برنامه بریزی و به همهی کارهایی که میخواهی برسی تنگ کرده اند. انگار همچه کسی اصلا نبوده است..
این است که شاید* که حال و کار دگرسان کنم
ستاره: شایسته است
دو ستاره: مصرع بالا و عنوان پست از شعری است که قبل از اینکه با محسن نامجو شناخته شود به ناصرخسرو معروف بود
ژانویه 18, 2011 at 8:11 ق.ظ.
عجب…