بالاخره باید ماجرای این چهار ماه را بنویسم، نه؟

فوریه 3, 2011

ورژن خلاصه اش این می‌شود که استعفا دادم و آمدم بیرون. در قرارداد نوشته بود ـ و من هم امضا کرده بودم ـ که اگر کسی در یک سال اول از شرکت بیرون برود باید مقدار قابل توجهی از حقوق سه ماه اولش را برگرداند. و این طور شد که من یک مقدار خیلی زیادی پول دستی ـ کاملا غیر قانونی ـ به آقای رئیس دادم و جانم خلاص. خودم هیچ وقت فکر نمی‌کردم به این‌جاها بکشد. روز آخر که داشتم فایل شخصی ام را از روی سیستم پاک می‌کردم فایل‌هایی دیدم پر از ایده‌پردازی با خودم، برای آینده‌ی محصول شرکت، برای برنامه‌ی تحقیقاتی شرکت، برای پروژه تعریف کردن. فایل اکسلی را که ریز کارهای روزانه‌ام را می‌نوشتم و برای خودم یادداشت می‌گذاشتم که کجای کارم و چه مانده و چه باید و این‌ها را باز کردم و دیدم که چه‌طور در یک‌ماه آخر بی‌حال شده و ستون‌های دو هفته‌ی آخرش خالیست. پاکش کردم.
اگر روز اول فوریه را که باز رفته بودم شرکت برای تسویه حساب و این‌ها کنار بگذاریم، امروز دومین روزی‌ست که کار نمی‌کنم، یعنی با هیچ‌جا قرارداد کار ندارم، بعد از یک مدت طولانی. خوش می‌گذرد؟ لابد. نمی‌دانم. روی یک مقاله‌ی از پیش مانده کار می‌کنم، و اسلاید درست می‌کنم برای قرار فردا که با یک استاد از آشناهای قدیمی گپ بزنیم. آدمی که راه نان در آوردنش را تحقیق انتخاب می‌کند هیچ وقت مرخصی و تعطیلات ندارد ـ سلام حامد ـ حالا چه دانشگاهی و چه در محیط کاری. منظورم این است که هیچ وقت حتا اگر ساعت کاری ثابت داشته باشد و برنامه ریزی روتین، نمی‌تواند وقتی از محل کارش درآمد قسمت فکرکردن به موضع کار مغزش را خاموش کند تا فردا.
داستان دبلیو ـ رئیس شرکت سابق ـ را خواهم نوشت. یک‌کم باید صبرکنم که خشم و ناراحتی‌ام برود و قضاوت شخصی ام کم‌تر بشود. دارم درباره‌ی مشکلات (غیر)قانونی شرکت هم تحقیق می‌کنم.

4 Responses to “بالاخره باید ماجرای این چهار ماه را بنویسم، نه؟”

  1. نگار Says:

    شما را مطمئن نیستم اما من بعد از خواندن این پست خوشحال شدم.هر چند به من ربطی ندارد.اما ا نگار خودم اینکار فرحبخش(!)را انجام دادم!

  2. بابک Says:

    والا اولش که متنت رو خوندم نمی‌دونستم باید خوشحال بشم یا ناراحت، آدم در چنین موقعیتی اولش نمی‌دونه کارش درست بوده یا نه. اما بعد که اومدم کامنت ها رو دیدم و احساست رو خوندم به‌نظر میاد مطمئن تصمیم گرفتی و واقعن احساس آزادی می‌کنی پس خوشحالم
    امیدوارم کار بعدی به‌زودی و مطابق میلت باشه

  3. majid Says:

    hala dige vaght e kaar afarini e o to ham ostaad e fanni. besmellah.

بیان دیدگاه